تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
قصرویران(رمان)بخش سوم
نظرات

 

                                                                                                                                  قصرویران

                                                                                                                          نوشته مهردادمیخبر

                                                                                                                                 بخش سوم

                                                                                                              ******************

                                                                                            

                                                                                                Image result for ‫تصاویر چهار قاپی‬‎

 شریعت یک انقلابی مسلمان واقعی بود.اوچون میدیدبه وجودش نیازهست ایستاده بودوازخودش مایه میگذاشت وحتی بقیه مردم رانیزبه ایستادگی وپایمردی تشویق میکرد.

شریعت درادامه ی حرفهایش از سفری که دیروز به گیلانغرب کرده بود سخن گفت و از شور مردم آن دیار گفت که همگی آماده مقابله با دشمن هستند و مانند مردم قصرشیرین خواستار تشکیل و سازماندهی گروههای مقاومت و در اختیار گرفتن سلاح شده اند .. او در ادامه گفت:

-هنگامی که در مسیر بازگشت از گیلانغرب بودم تصمیم گرفتم بازدیدی نیز از نیروهای خودمان داشته باشم.ناگهان درکمال حیرت و ناباوری متوجه شدم(مله خرمانه)یعنی همان محلی که تا دیروز توپخانه در آن مستقر بوده حالا خالیست و فقط تعداد زیادی پوکه توپهای شلیک شده و صندوقهای چوبی مربوط به آنهادر اطراف پراکنده است.خیلی جاخوردم زیرا درشرایطی که نیروهای خط نگهدار به پشتیبانی آتشبارسنگین نیاز مبرم و حیاتی دارندویکی ازاصلی ترین امیدهایشان همین توپخانه است،این عقب نشینی و جابجائی ناموقع یک فاجعه بزرگ تلقی می شود.از فرماندهان منطقه که کم وکیف  قضیه را جویا شدم گفتند:این عقب نشینی یک عقب نشینی تاکتیکی است.همچنین دردیداری که با فرمانده هنگ مرزی داشتیم ازاوشنیدم که عراق درپادگانی موسوم به (پادگان سیاه) یک لشکر کامل نیروی تابن دندان مسلح مستقر کرده و قصد حمله گسترده ای را دارد.آن فرمانده که بسیار خسته و نگران و نومید بنظر میرسیدازاین موضوع نیزشدیدا" گله مندبودکه هیچکدام ازبالا دستیهاکه در مرکز نشسته اند به گزارشات او و فرماندهان دیگرحاضر در منطقه و حساسیت اوضاع اهمیتی نمی دهندوانگار نه انگار قصرشیرین درمحاصره قرار گرفته است وبیم سقوطش میرود .

 

مادرلحظه ای از گفتن بازایستاد.عاطفه پرسید :

- حاج خانم عقب نشینی تاکتیکی به چه معناست ؟ این دستورات از جانب چه کسی صادر میشد؟چون آنطور که من متوجه شده ام یک سری خیانت ها و کم کاریها باعث آن وضعیت بحرانی و بی ثبات بوده است .

مادرسرش رامیان دستانش گرفت وبالحنی تأسف بارودریغ آلود گفت:

-ای دادبیداد!ای دادبیداددخترم...توچه میدانی؟!

بعد نگاهش رابنرمی و دقت روی  صورت عاطفه ومن لغزاند.گویامیخواست ببیندما تمرکز و آمادگی  لازم برای شنیدن واقعیاتی که قصد گفتنشان را داشت داریم یا نه.

مادرادامه داد :

همان روزآخرین یگان زرهی ایران-شامل چندتانک-ازمرزخسروی عقب نشینی کرد،زیرابه آنهادستورداده بودندکه بسمت  گیلانغرب عقب بنشینندومنتظردستورات بعدی بمانند.البته در آن هنگام هنوز کسی نمیدانست که دستور  این عقب نشینی هارا چه کسی داده است ولی بعد ها مشخص شد که بنی صدر و همپالکی های خود فروخته اش عامل اصلی این برنامه ریزی شوم بوده اند.این مرد بی کفایت درجائی برای توجیه کارش گفته بود: (می خواهم ماننداسکندرذوالقرنین بادشمن بجنگم یعنی دشمن راداخل خاکمان بیاورم وبااومبارزه کنم!)

هر کس که تا حدودی مطالعات تاریخی،سیاسی داشته باشد می داند ارتش ایران در آن دوران مقتدرترین ارتش منطقه محسوب می شد بطوریکه به او "لقب ژاندارم خلیج فارس"راداده بودند واگرهماهنگی های پشت پرده صدام وآمریکاباوطن فروشانی از قماش بنی صدر،امیرانتظام واحمدمدنی وطاغو تیان زخم خورده ای از قبیل بختیارواویسی درداخل و خارج از کشورنبودصدام هر گز حتی جرأت اندیشیدن به تجاوز را نیز به خود نمیدادچه رسد به حمله ای اینچنین بی مهابا و گستاخانه.

Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎

عاطفه گفت:

-حاج خانم به شماحق میدهم که بایادآوری آنهمه خیانت ونا مردمی و وطن فروشی متأسف شوید.حقیقتا"که دردناک است.

- بله...تأسف می خورم ولی از سوی دیگر خوشحالم که آن خائنین نتواستند به اهداف پلیدشان برسند.همگی یا به درک واصل شدند و یا منزوی گشتند.ولی به خواست خداوندنظام جمهوری اسلامی همچنان پابرجاست و هیبت و قدرت روز افزونش  در دل دشمنان هول وهراس می افکند .

مادرآنگاه مجددا"به باز گوئی خاطراتش مشغول شد :

- بعد از سخنان شریعت،پدرکه تاآن لحظه ساکت بودازهمگی خواست درهرشرایطی امیدوتوکل رافراموش نکنند.آنگاه قرآن کوچکی را که همیشه در جیب داشت بیرون آوردوبه نیابت از طرف جمع حاضر نیت کرده وباذکرصلوات ازخداوندخواست که ما راراهنمائی کرده وطریق روشن وآشکاری راپیش پای مابندگان درمانده اش قراردهد.آنگاه آیه ای را که آمده بود قرآئت کرد.آیه مزبورآیه216سوره مبارکه بقره بودبااین معنا:

(حکم جهاد بر شما مقرر گردید و حال آنکه بر شما ناگوار و مکروه است.لیکن چه بسیارشودکه چیزی راشماناگواربشمارید ولی به حقیقت خیروصلاح  شمادرآن باشدوچه بسیارشودچیزی را دوست داریدودرواقع شروفسادشمادرآن است وخداوندبه مصالح امورداناست وشمانادانید.)

درآن لحظه ودرآن مکان،من به حقیقتی تکان دهنده،شگفت انگیزوعظیم پی بردم:معجزه قرآن کریم.

توگویی پرده ای ضخیم از جلوی دیدگانم کناررفت زیرافهمیدم که چرا قران را معجزه پیامبر اکرم مینامند.کتاب قرآن یک کتاب معمولی نیست بلکه کتابیست زنده.قرآن همواره با انسانها در گفتگو ست و تابع محدودیتهای زمانی نمیباشدبلکه زمان ومکان رابه سیطره حکمت نهفته درخوددرمیآورد.

خداوند در آن آیه آنچه را که ما جمع مغموم و نگران  باید  می شنیدیم به ما گفت و نمی دانید تا چه اندازه دلهایمان پس از تلاوت آن آیه توسط پدرآرام گرفت.همگی باانفاسی مطمئن،بشکرانه رهنمودکلام الله مجیدصلواتی برزبان  جاری ساختیم وچون سکوت نسبی حاکم برمنطقه فرصت خوبی را برای استراحت فراهم ساخته بودچندنفری ازماتوانستندساعتی رااستراحت کرده وخوابی راحت رادرسکوت تجربه کنند.

پس ازخواباندن بچه هایم تصمیم گرفتم  سری بداخل حیاط بزنم.باهمین نیت ازپله های زیرزمین بالا رفتم وکناردیوار ویران شده از انفجارایستادم.چندگلوله ی منورهنوزداشتند توی آسمان نورافشانی میکردندودرمسیرحرکت آرام خودرشته هائی ازدودسفیدبرجای نهاده بودند.تک وتوک صداهائی ازدورونزدیک بگوش میرسیدکه عموما"صدای شلیک تیرباروتفنگ بودواین نشان میدادکه احتمالا"عراقیهاامشب برنامه جدیدی برای یورش ندارند.طرف دیگر حیاط را نگاه کردم.روی درخت نارنج جسم پارچه مانندسفید و پهنی را دیدم.اول فکر کردم لباسی است که بواسطه وزش باد از روی طناب یکی از همسایه های اطراف به حیاط خانه ما افتاده است ولی هنگامی که نزدیکتر رفته و دقت بیشتر ی کردم متوجه شدم نه تنها شباهتی به لباس نداردبلکه تکه فلز نسبتا"بزرگ و سنگینی  به آن آویزان است.هیچ حدس دیگری نمیتوانستم بزنم و همین باعث شد که بترسم.بااینکه میدانستم جرأت ندارم به آن پارچه سفید دست بزنم اما محتاطانه به درخت نزدیکتر شدم .

- یک بادگیر قشنگ و محکم می شود از آن دوخت .

این صدای حسین بود که مرا متوجه خود کرد.اوادامه داد:

- برایم میدوزی؟

-تو هم وقت گیر آورده ای  هاحسین .. مگر این چیست ؟

حسین چهارپایه ای  راکه گوشه حیاط بودآوردوروی آن رفت. 

-این منورهائی راکه توی آسمان میسوزندو همه جا را روشن می کنند که دیده ای .

-خوب ...بله..معلوم است که دیده ام.

-وقتی که خاموش می شوند  به زمین می افتند ....

وحشتزده حرفش را قطع کردم :

-حسین تورا به جان مهدی دست نزن  خطرناک است!

-حسین درحالیکه چترمنورراپائین میآورد،باخنده گفت :

- نترس،خطری ندارد،ببین چه محکم و مقاوم است.

سپس درحالیکه بادودستش آنرامیکشیدومی آزمودکه استحکامش را بمن نشان دهد ادامه داد:

- خانم آقای ابوالحسن پور یک بادگیری برای شوهرش از همین چتر ها دوخته است که آدم حظ می کند برایش،ضدآب هم هستند.برای زمستان و زیر باران عالیست .

پارچه چتر را لمس کردم.درست میگفت،جنس مرغوبی داشت.

-ولی قول نمیدهم.اگر حوصله و مجالی بودچشم،برایت  میدوزم. حتی بهتر از مال آقای ابوالحسن پور .

سپس حسین را تنها گذاشتم،رفتم کنار حوض و بر لبه آن نشستم.تصویرماه توی آب حوض لرزش ملایمی داشت . دستم را که تا آرنج توی آب فرو کردم خنکی مطبوعی در جانم رخنه کرد و سلولهای بدنم را حال تازه و مطبوعی بخشید . عکس ماه که بهم ریخت زیر لب نجوا کردم :

- چه خواهد شد ؟ عاقبت ما و این شهر رو به ویرانی  چیست ؟ و بعد  برای گرفتن جواب سئوالم به صورت حسین نگریستم که داشت باقی مانده خمپاره راازچترجدامیکرد.حسین درحالیکه چترراتوی دستانش مچاله میکردقسمت فلزی رابه سوئی پرتاب کردوجواب داد:

- کی میداند صدیقه؟نه من میدانم نه توونه حتی آن جانیانی که برای این آب وخاک دندان طمع تیز کرده اند.فقط آن دانای کل و آن مقدر کننده واحد است که میداند.خودت شاهد بودی که چگونه با کلامش و کتابش پیغامش را بما داد .

آری...اینچنین بود.ما جواب خود را گرفته بودیم(الخیر فی ما وقع).خداوندبرای بنده ای که تسلیم بی چون وچرای اوست بجزخیرهیچ نمیخواهدوآنچه که تقدیرش قراردهدنتیجه ای به غیرازرستگاری نمیتواندداشته باشد.مامؤظف به انجام تکلیف و  حرکت درمسیردرست هستیم.مسیردرستی که قلبهای پاک وخداگونه بمانشان میدهند.درآن  زمان مرشدومقتدای ماولی فقیهمان بود واوبودکه ماراهدایت میکردوسره راازناسره متمایزمینمود.او بودکه بمامیگفت مأموربه تکلیفیم وتکلیف همانا طی طریق در صراط مستقیم است.حتی اگر نتیجه آن نوشیدن جام زهر یا فرو رفتن در ورطه بلا باشد که همه خیر مطلقند .

صدای حسین رشته افکارم راگسست:

- بلندشوبرویم پائین.اینجاامنیت ندارد.یادت باشدکه امشب باشبهای دیگرفرق دارد.ازآسمان فتنه میبارد.نزدیکی دشمن به شهر باعث شده که بتواند سلاحهای متفاوتی مثل گلوله کالیبر،گلوله تانک و خمپاره 60 را بکار گیرد.اینها به مراتب خطر ناک تر ازسلاحهای دیگر هستند . هر لحظه ممکن است خمپاره شصتی وسط آب حوض بیفتاد و یا گلوله مستقیمی  سر هایمان را از بدن جدا کند  .

حسین درست میگفت  علاوه بر گلوله های مستقیم تانک که همین بعدازظهر تجربه شان کرده بودیم.تازگیهاتیربارهای کالیبر 50 و 75 میلیمتری وقبضه های خمپاره60 میلمتری هم بلای جان  مردم شده بودند.خمپاره 60 گلوله نسبتا"کوچکی داشت ولی  خطرناکتربودچون فقط هنگامی که داشت برزمین فرود میآمد صدای سوت کوتاهش شنیده میشدواین فرصت بقدری کوتاه بودکه آدم نمیتوانست خیز برداردوروی زمین دراز بکشد.

وصف این نوع ازخمپاره راامروزازمردم شهر شنیده بودم چون عراقی ها  محله های قرنطینه تیمچه- بازارچینی فروشهاو حوالی سینما شیرین با آن زیر آتش گرفته بودند.حتی بیمارستان قرنطینه نیز آسیب دیده بودویکی ازپرستاران به شهادت رسیده بود.

تیر بارهای کالیبر بزرگ هم که از روی تانکها و نفر برها ی مسلح بطرف شهر شلیک می شد،علاوه بر آنکه هول و هراس  در دلها میانداخت باعث تلفاتی نیز شده بود.

وارد زیر زمین که شدیم خیلی ها خواب بودند.فقط پدر و شریعت بیدار بودندودر گوشه ای داشتند بآرامی با هم صحبت می کردند.قبل ازآنکه حسین به جمع دو نفره آنها بپیوندد از او تقاضا کردم که زودتر بخوابد و پدر و شریعت را نیز به استراحت ترغیب کند چون معلوم نبود فردا چه درانتظارمان باشد و آیا فرصتی برای استراحت دست بدهد یا نه . خودم هم که بسیار خسته و کوفته بودم رفتم پیش بچه هایم ، چادرم را روی سرم کشیدم و فورا"درخوابی عمیق فرورفتم.آن شب به برکت همان آیه نورانی قران که دلم را آرامش بخشیده بود باآنکه شبی نامطمئن بنظرمیرسیدوهرآن احتمال بدترین و ناگوارترین حوادث میرفت آرامترین خواب آن شبهاراداشتم

             ***          ***           ***

خیلی سبکبال و سرخوش و راحت داشتم توی یک فضای لایتناهی و پر نور پرواز میکردم.

پروازی شبیه به یک  عقاب که با بالهای گسترده و بی حرکت در آسمان شناور است.به پائین که نگاه میکردم همان فضای بی پایان بود.کم کم همه دراطرافم بودند.صورتهای متبسمشان که نورهائی درخشان ازخود ساطع می کرد مثل پرتره هائی بی قاب درآن  فضای بی پایان به دورمن میچرخیدند.چهرهایشان گرم وسرزنده وبا شکوه بود.پدر،مادر،فرزندانم،خواهرانم،حسین و...

محمداحسان روی یک تکه ابر پنبه ای شکل،درست باندازه گهواره اش به پشت خوابیده بود.تندتنددست وپایش راتکان میدادوباصدای طنین داری میخندید.

ته دلم شادومسروربودم.ازآن شادی هائی که آدم رامثل غنچه گل سرخ شکوفا میکند.تکه ابر پنبه شکل  دور  من می چرخید و در حین  چرخش  در یک خط منظم زیگزاگ بالا و پائین میرفت. من مدام سرم را با حرکت تکه ابر می چرخاندم که مبادا گمش کنم.مردی آبله روکه دهلی به اندازه یک خانه بزرگ را روی شانه هایش انداخته بود از جائی پیدایش شد.هی با گرز زمختی که در دست داشت محکم بر دهل می کوبید.قیافه اش وحرکاتش یک جور به خصوصی بود که نمیدانستم از بودنش باید خوشحال باشم یا ناراحت،ولی حس می کردم زیاداز بودنش راضی نیستم چون تنها آدم غریبه ای بود که آنجا پیدایش شده بود.انگار که از شادی ما هم او شاد بود. همزمان با هر ضربه گرزبه دهل، یک پایش را هم برزمین می کوبید.زمینی که فقط زیر پای او بود.مرددهلچی میخندیدوهر قدر که محکمتر بر دهل میکوفت خنده هایش هم شدیدتر میشد.من وبقیه  همچنان خوشحال بودیم مرددهلچی که داشت زیر چشمی مرانگاه میکردیکدفعه عصبانی شد و انگار که دارد با من لج می کند آنقدر محکم دهل را کوبید که صدایش گوشم را اذیت کرد و دردانداخت.دنبال پدر گشتم که شکایتش را پیش او ببرم ولی پدر نبود.بقیه هم نبودند.مرد ازلج من هی داشت پابرزمین وگرزبر دهل میکوفت وزیرچشمی بابدجنسی نگاهم میکرد.گوشم بد جوری داشت اذیت میشد.دنبال ابر پنبه ای و احسان گشتم.آنها هم نبودند.فریادزدم:احسان...احسان!

یک آن سرم را برگرداندم تا جلویم را نگاه کنم.صورت آبله ای مرددهلچی بادهان بازجلوی صورتم بود.کله ای گنده و دهانی گشادبانفسهای بدبو.باچشمهای خون گرفته ودریده اش نگاهم میکرد.گرز زا بالای سر بردتاتوی ملاجم بکوبد.جیغ زدم و از جا پریدم.گویاهمه قبل ازمن ازخواب پریده  بودند.

زنگ بیدارباش آن روزصبح،سحرگاه روز31شهریورماه1359صدای گلوله باران شدیدی بودکه نظیرش راهرگز به یادنداشتم.بحدی انبوه و متراکم و دیوانه کننده که تو گویی قرار بود آن روز آخرین روز و آن ساعت آخرین ساعت حیات کل بشریت باشد.دریغ ازحتی یک هزارم ثانیه سکوت.گرچه خواب ازسرم پریده بودولی به چندلحظه فرصت احتیاج داشتم که بتوانم فکر پریشان و غافلگیر شده ام را سازماندهی مجدد کرده و حرکتی به بدن کرخت شده ام بدهم.سرجایم نشستم.محمد احسان را که داشت به گریه می افتاد  توی آغوشم گرفتم و مهدی و نرگس را که هر کدامشان در پناه  یکی از خواهرهایم خودشان را مچاله   کرده بودند به نزد خود فرا خواندم.اقدام بعدیم این بود که اطراف راچک کنم.نگاهم رادرمحیط زیرزمین چرخاندم.به جز حاج آقاشریعت که طبق معمول برای رسیدگی به امور نیروهای مردمی بیرون رفته بود،بقیه آنجا بودند.برای اولین بار بود که می دیدم تمام خانواده ام در بحبوحه آتش باران دشمن در کنارم هستند وهمین خیالم راراحت کرد .

مادر،متصل آیات قرآن راباصدای بلندمیخواندوبقیه خواهرانم نیزهر کدام ذکردعائی بر لب داشتند.خواهرکوچکترم بتول هم به نوبه خودآیات قرآنی راکه ازحفظ داشت به تبعیت از بقیه زمزمه میکرد.من طبق معمول شروع کردم به خواندن آیت الکرسی.به حال دیشب خودم سخت غبطه میخوردم.چقدرآسوده و بی خیال  و امیدوار سر به بالین نهاده بودم .

پدر که قدری نزدیک بین  بود کتاب قران کوچکش را با فاصله کمی جلو چشمانش گرفته بود و آنرا قرائت  می کردحسین،ساکت نشسته بود و فقط گاهی اوقات سعی می کرد از درز و دروز لابلای گونی های شن بیرون را مشاهده کند تا شایدچیزی از کم وکیف وضعیت موجود دستگیرش شود.باآنکه آتش دشمن ناجورو شدیدبودولی ازته دل شاد بودم که همه دورهم جمع هستیم ومن دیگرمجبورنیستم بارهنگفت دلشوره هاونگرانیهایم رابردوش نحیفم بکشم .

چند لحظه خیلی کوتاه صداها فرو کش کرد . حسین خواست از زیر زمین بیرون برود.طبق عادت دویدم وبطرفش رفتم که مانعش شوم.ازاوخواستم که سرپانایستد.حسین خشمگین شدوفریادزد:

- چرانمیگذاری بروم صدیقه؟مگرآنهائی که آن بیرون هستند خانواده وزن وفرزندندارند؟

توجیهی برای عملم نداشتم.نمیدانم...شاید حق بااوبود،ولی من میترسیدم.ازبیوه شدن،ازیتیم شدن کودکانم،ازسوگواری،از تنهائی.چیزی نگفتم،فقط بانگاهم التماسش کردم واونشست.

ناگهان زمین زیر پایمان،سقف روی سرمان ودیوارهای چهار سویمان بشدت لرزیدند.گونیهامتلاشی شدندوخاک وماسه مثل باران روی سرمان ریخت.من که صدای انفجاری نشنیده بودم حدس زدم شاید یک تانک عراقی وارد حیاط شده و گونی هارا روی سرمان ریخته  است.مجال فکر کردن به اینکه چه شده است و علت این لرزه ها و متلاشی  شدن ها چیست را نداشتم.فقط  می دانستم که همین الآن و بدون فوت وقت باید بدنم را سپر  بلای محمد احسان کنم واوراازآسیب مصون نگاه دارم.روی زمین سجده نموده وبدن احسان رازیرطاقی که ازهیکلم ساخته بودم پنهان ساختم.بازهم زمین وسقف ودیوارهاشدیدترازپیش لرزیده و حجم زیادی ازماسه وخاک وتکه های گونی  بایک طوفان عظیم داخل آمدند.حس کردم هر دو گوشم پر از خاک شده یک آن چشمانم را گشوده ولی فقط غبار غلیظ و دود دیدم . نفس که می کشیدم بحای هوا،خاک و دودوارد ریه هایم میشد.بوی تند حاصل از انفجارتاوسط مغزم رامیسوزاند.مغزی که فقط یک خیال در آن بود:همه مرده اندومن هم زنده بگور شده ام!

 فکر می کردم اگر الآن بخواهم  قامت  راست کنم قادر نخواهم بودچون زیر آوار ساختمان گیر افتاده ام.جرات نداشتم تکانی بخود بدهم  یا کمر راست  کنم.برای چند دقیقه گوشها و چشمهایم غیر قابل استفاده شد بودند وحالتی شبیه به مرگ به من دست داده بود.شنیده بودم که آدم درلحظات ابتدائی مرگ، خودش هم ازمردنش بیخبراست،این بودکه انتظاریک نشانه یا علامت رامیکشیدم تاتکلیفم روشن شود.عاقبت توانستم اندکی برخودمسلط شوم ولااقل زنده بودنم راباورکنم.پلکهایم رابا احتیاط ازیکدیگرگشوده وتوانستم توی یک محیط نیمه تاریک و پرغبارازورای مژه های خاک آلوده ام صورت گریان محمداحسان رامشاهده کنم.سعی کردم با انگشتانم خاک و ماسه ای ر که در دهانش رفته بود بیرون بکشم.نشستم وبی آنکه به چیزی یا کسی  جزاوتوجه  داشته باشم روی  دوپایم بصورت دمرخواباندمش تا هرچه خاک وماسه توی دهانش بودتف شود.فعلا"دید چشمانم کم بود و البته صدائی راهم نمی شنیدم کمی جلوتر متوجه بطری آبی شدم که به پهلو روی زمین افتاده  بود. بایک دست بر داشتمش و با دست دیگرم درب بطری را گشوده و تلاش کردم کف دستم را با آب داخل آن خیس کنم.دستم که کمی خیس شدآنرا به صورت و چشمان محمد احسان کشیدم.تمام قرص صورت کودکم از خون سرخ شد.وحشتزده بطری را به زمین انداختم.سوزش شدیدی را در کف دستم احساس می کردم.نگاهش که کردم متوجه شدم دستم را بریده ام و البته به دلیل شکسته بودن بطری ، قطره ای آب  درآن وجود ندارد.

رطوبتی که در کف دستم حس کرده بودم،خون بود.نومیدانه خودم راسراندم وبه دیوار تکیه زدم.نگاهی دیگربه دستم انداختم. زخمش سطحی بودولی هنوزداشت خون ازلابلای انگشتانم بیرون می زد.سراحسان راروی شانه ام گذاشتم وآرام آرام به پشتش زدم تاشایدبتوانم گریه اش راساکت کنم.

حالا دیگرازغلظت دود وغبارموجودکاسته شده ومن هم کمی به خودم آمده بودم.تصمیم گرفتم اوضاع رابررسی کنم.همانطور که تلاش میکردم اطرافم راچک کرده و افراد پیرامونم را تشخیص دهم دو دست لرزان دور گردنم حلقه خورد.مادربودکه گریان، نالان وهراسان داشت مرامیبوئیدومیبوسید.

صورتش رابخوبی میتوانستم ببینم ولی بدلیل ضعف قوه سامعه صدایش را بسیار ضعیف متوجه می شدم.ازاوپرسیدم:

- خوبی مادر؟بچه هایم کجاهستند؟پدر،خواهرانم،حسین؟آنها کجاهستند.

                                                                                               ...ادامه دارد

تعداد بازدید از این مطلب: 5121
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 9 مهر 1393 ساعت : 7:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
یک مرد با چندنام
نظرات
يک مرد با چند نام
 
 (از خوانندگانی که رمان "قصرویران"را دنبال میکنند تقاضامندم این مطلب را مطالعه نمایند)
 
نويسنده: حسين بردبار
 
 
 
 

سهراب چنگيزي نام مستعار فردي است که در بايگاني پرونده هاي سازمان صليب سرخ جهاني نزديک به 10 سال اسارت در پادگان هاي عراق را ثبت کرده است، فردي که در قم مجلس ختم او نيز برگزار شد وهمه تصورمي کردند که شهيد شده است چرا که در زمان اسارت دادستان شهر قصرشيرين بود و عراقي ها هنگام تصرف اين شهر خانه به خانه به دنبال وي مي گشتند و سرانجام فرد ديگري را اشتباهي به جاي او اعدام کردند و خبر شهادت حسن شريعت الاسلام در همه جا پيچيد.البته حسن شريعت الاسلام نيز که در قصرشيرين با عنوان شريعت شهرت داشت، نام مستعار ديگري است براي حجت الاسلام و المسلمين حسن نوروزي ، نماينده کنوني رباط کريم در مجلس شوراي اسلامي که تحصيلات حوزوي خود را قبل از انقلاب در مشهد گذرانده بود و بعد از انقلاب به قم آمد و از آنجا به مناطق مرزي غرب کشور اعزام شد و سپس حکم دادستاني قصر شيرين را گرفت و ..... داستان چگونگي 10 سال اسارت و بيم ها و اميدهاي او هنگامي که براي فرار از ديد عراقي ها در کوه ها و بيابان هاي اطراف قصرشيرين آيه "وجعلنا..." مي خواند و خيلي از نکات عبرت آموز ديگر در يک ساعت مصاحبه با وي خلاصه شده است.حجت الاسلام و المسلمين نوروزي معتقد است که فيلم اخراجي ها تصوير مناسبي از دوران اسارت ارائه نمي کند و خيلي از واقعيت هاي اين دوران در آن نيامده است. درپايان نيز بحثي خواندني درباره حفظ دستاوردها و ارزش هاي دفاع مقدس در زمان حاضر داشتيم که درپي مي آيد:

چه مدت آزاده بوديد و چطور اين توفيق نصيبتان شد؟

-نزديک به10 سال اسير بودم، از 17 مهر 1359 تا 29 مرداد 1369

يعني همان روزهاي اول شروع جنگ،چطور؟

- بعد از سال 1350 که در حوزه علميه مشهد تحصيل مي کردم به قم آمدم و بعد از پيروزي انقلاب به دعوت آيت ا... عبدالنبي نمازي دادستان انقلاب قصرشيرين ،اسلام آباد، سرپل ذهاب، از دفتر تبليغات حوزه علميه قم به مدت ده روز به آن منطقه اعزام شدم ولي مدت آن تمديد پيدا کرد چون گرچه مي گويند که جنگ از 31 شهريور شروع شد ولي 5، 6ماه قبل از آن مهاجمان و مزدوراني که عراق آن ها را اجير کرده بود در منطقه مرزي دست به ناامني زده بودند و گاهي حتي با خمپاره به قصرشيرين حمله مي کردند و نيروهاي سپاه و ژاندارمري و شهرباني با آن ها مقابله مي کردند، به حسب ضرورت ما آنجا در خدمت سپاه پاسداران بوديم تا اين که بعد از آمدن حجت الاسلام و المسلمين موحدي قمي به جاي آيت ا... نمازي، مسئوليت دادستاني قصرشيرين را پذيرفتم و با حکمي که ايشان براي ما گرفتند دادسراي دادستاني قصرشيرين را افتتاح کرديم و دوماه بود که دادستاني قصر شيرين را به عهده داشتم که جنگ آغاز شد .عراق 16 شهريور ماه حمله مختصري را در منطقه عمومي خان ليلي انجام داد. نيروهاي ما مقابله کردند و آن ها عقب نشستند بعد نيروهاي توپخانه ارتش ما در نوار مرزي مستقر شدند و تعدادي از نيروهاي سپاه نيز به فرماندهي سروان آذربن در منطقه حضور داشتند.جمعي نيز از سپاه تهران به فرماندهي سيد اکبر مصطفوي و از سپاه همدان به فرماندهي حميد نوروزي در منطقه دشت سرپل ذهاب مستقر شده بودند ، تا اين که عراقي ها 29 شهريور ماه حمله اي را از خط مياني بين قصرشيرين و سرپل ذهاب آغاز کردند که شکست خورد و بچه ها چند تانک آن ها را به غنيمت گرفتند و جمعي از نيروهاي آن ها را کشتند و اسير کردند.

 

يعني قبل از شروع رسمي جنگ؟

- از نظر اعلان کشوري بله ولي از نظر ما جنگ از ابتداي فروردين ماه 59شروع شده بود.چون مزدوراني از داخل خاک عراق حمله مي کردند و جمعي از نيروهاي مجاهد عراقي که در قصرشيرين به فرماندهي سيد مالک حکيم از فرزندان مرحوم آيت ا... حکيم بودند همراه با برخي از نيروهاي سپاه به فرماندهي آقاي مالکي به مقابله با آن ها مي پرداختند و جنگ و گريز بين ايران و عراق وجود داشت.حتي صدام خائن جايزه نيم ميليون ديناري براي سر سيد مالک حکيم تعيين کرده بود و شبانه برخي از نيروها که مزدوربودند ، ايشان را شهيد کردند.

چطور شد که اسير شديد؟

-بعد از حمله عراق در 29 شهريور ، شب 30 شهريور ماه در گيلان غرب سخنراني داشتم و از مرز قصرشيرين بازديدي کردم وديدم که برخلاف گذشته توپخانه ما در مرز مستقر نيست. سوال کردم که توپخانه کجاست، بچه ها گفتند که احتمالا عقب نشيني تاکتيکي کرده اند بعد که بررسي کرديم فهميديم که بوي خيانت مي دهد.

چرا؟

- مي دانيد که آن زمان فرماندهي کل قوا دراختيار بني صدر بود و امام(ره) به ايشان تفويض کرده بودند اما معتقدم جنگ با خيانت بني صدر آغاز شد ، جنگ با حمله عراق آزاد نشد .در بازديدي که از مرز داشتيم فرمانده هنگ قصرشيرين به ما گفت که عراق دريک پادگان به نام پادگان سياه يک لشکر نيرو مستقر کرده است و قصد حمله دارد اما فرمانده قواي مسلح ما خيلي به اين امر اهميت نمي داد.

چرامعتقديد که خيانت بني صدر شروع کننده جنگ بود؟

-در بازديدي که از مرز داشتيم، ديديم که توپخانه عقب نشسته و بعد فهميديم که بني صدر دستور داده است که توپخانه عقب بنشيند، يعني نوار مرزي را براي حمله عراق آماده کرده بودند. آن زمان بني صدر اعلام کرد که ما مي خواهيم مثل اسکندر ذوالقرنين با صدام بجنگيم يعني دشمن را داخل خاک بياوريم و با او مبارزه کنيم.ما وقتي به داخل قصرشيرين بازگشتيم احساس کرديم که شهر محاصره است چون اين شهر در نقشه مانند يک نعل اسب به داخل خاک عراق رفته است.عراقي ها از سه جهت جلو آمده بودند و کاملا محاصره بوديم اما به دستور بني صدر عقب نشيني نيز کرده بودند و باوجود کوهستاني بودن منطقه و استقرار توپخانه ، گلوله هاي توپ 105 به جنوب مي رفت و گلوله هاي آرپي جي به غرب مي آمد به طوري که پاسداراني که در منطقه مجروح شده بودند باوجود اين که چند روز غذا نخورده بودند مي گفتند به ما گلوله توپ برسانيد.حتي آخرين يگان زرهي ما شامل چند تانک، 30 شهريور ماه از مرز خسروي عقب نشيني کردند و وارد قصرشيرين شدند و مي گفتند که دستور فرماندهي است که به طرف گيلان غرب عقب نشيني کنيم.

 

از لحظه اسارت بگوييد ...

-درچنين اوضاع نابساماني ،فرمانده سپاه منطقه ما نيز به شهادت رسيده بود و فرماندار قصرشيرين در کرمانشاه مانده بود؛ بنده به عنوان دادستان شهر وارد عمل شدم و فرماندهي قواي مسلح شهر را برعهده گرفتم .مردم هم که دوماه زير گلوله و توپ هاي عراقي بودند شهر را ترک مي کردند، من بيانيه اي صادر کردم و گفتم کسي حق ترک شهر را ندارد و اين کار به منزله تضعيف روحيه ارتش و سپاه است.حتي نيروهاي مردمي آن زمان به فرماندهي آقاي حسن جهانگيري اطاعت کردند و دفاع از شهر را برعهده گرفته بوديم ولي از خيانت هاي پشت پرده بني صدر خبرنداشتيم، شب سوم مهرماه 59 ما احساس کرديم که حلقه محاصره خيلي تنگ شده است و از طريق تلکس با ستاد مشترک ارتش در تهران تماسي گرفتم و گزارشي از شرايط حاکم بر منطقه دادم که گفتند مقاومت کنيد برايتان نيرو مي فرستيم، شب چهارم مهر نيز دوباره تماس گرفتم و گفتم که شهر دارد سقوط مي کند آن ها گفتند که شما روحيه تان را باخته ايد، مقاومت کنيد، من به آن ها گفتم شما داريد خيانت مي کنيد و ما را تحويل عراقي ها مي دهيد، صبح چهارم مهر ماه درحالي که ما خيال مي کرديم عراقي ها از طرف کوه هاي يکه کشان که مسلط بر قصر شيرين است ، وارد مي شوند، از حوزه پاسگاه خان ليلي حمله کردند و از پشت شهر در منطقه اي به نام محمود آباد و نصرآباد وارد شهر شدند.درست همان موقع بنده روي بام مهديه قصرشيرين با برخي از قواي مسلح با دوربين اطراف را نگاه مي کرديم که آن ها با پرچم ايران وارد قصرشيرين شدند .ما خيال مي کرديم که آن ها نيروهاي خودمان هستند.

يعني اصول جنگي رانيز رعايت نکردند و با پرچم ايران وارد شهرشدند؟

- بله، اين که مي گويند مردم قصرشيرين جلوي آن ها گاو و گوسفند کشتند ، دروغ محض است چون ما هم آن جا بوديم و فکر مي کرديم که نيروهاي ايراني هستند و شعار داديم و تکبير گفتيم چون خيلي هم از مسايل نظامي سردر نمي آورديم که بفهميم تانک عراقي است يا ايراني.چون پرچم ايران داشتند ما فکر مي کرديم که ايراني هستند و به سرعت در نقاط مختلف شهر ازجمله سپاه شهر مستقر شدند و توسط مزدورانشان اسامي ما را داشتند و دنبال ما مي گشتند.اسم مستعار من در آن موقع شيخ حسن شريعت الاسلام بود وآنها دنبال فردي به نام شريعت مي گشتند من به تصور اين که ارتش ايران وارد قصر شيرين شده است داخل حمام رفتم تا غسل شهادت کنم و همراه ارتش به منطقه جنگي در مندلي و خانقين برويم اما درهمان حال شهيد رضا ناقبي خبر آورد که نيروهايي که آمده اند عراقي هستند و دنبال شما مي گردند. عراقي ها نيز پس از تصرف شهر روي نفربر به سه زبان فارسي ، عربي و کردي اعلام کردند که هدف ما تصرف تهران است و ما به اهالي شهرکاري نداريم و شروع کردند به اسيرگيري از نيروهاي سپاه و ارتش .من در منزل آقاي حاج اصغر ميخبر از متدينين شهربودم وچون عراقي ها به دنبال ايشان نيز بودند با خانواده ايشان شب را در منزل فردي به نام حاج رحيم رفتيم و گفتم که نيمه شب با استفاده از تاريکي به سمت سرپل ذهاب فرار مي کنم ولي آن ها نگذاشتند ولي از آنجا که عراقي ها خانه به خانه به دنبال بچه هاي سپاه و من بودند ، به همراه حاج آقاي ميخبر از خانواده جدا شديم و به جاي ديگري رفتيم که درست مقابل ساختمان محل استقرار نيروهاي عراقي بود و بر ما مسلط بودند.اين جريان تا دهم مهرماه ادامه داشت تا اين که پيشروي لشکر عراق توسط بالگردهاي جنگي ايران به فرماندهي شهيد کشوري و با همراهي نيروهاي مردمي متوقف شده بود و به همين دليل اعلام کردند که شهر قصرشيرين منطقه جنگي است و هرکسي مي خواهد به عراق برود و هرکه مي خواهد به ايران ؛ و هرکه بماند ، اسيرش مي کنيم.خانواده ميخبر منطقه را ترک کردند و توسط نفربرهاي عراقي به منطقه اي بين سرپل ذهاب و قصرشيرين فرستاده شدند و به ايران رفتند، قرار بر اين شد که صبح فرداي آن روز به همراه آقاي ميخبر از بيابان ها حرکت کنيم چون اگر مي مانديم يا به طور عادي مي رفتيم توسط عراقي ها يا مزدوران آن ها شناسايي مي شديم .از پشت قرنطينه قصر شيرين از رودخانه الوند عبورکرديم،ديديم که نيروهاي عراقي در نصرآباد مستقر هستند،آيه " وجعلنا من بين ايديهم..." را خوانديم و از حاشيه رودخانه الوند به طرف سرپل ذهاب حرکت کرديم ، عراقي ها ما را ديدند و پرسيدند که اسم شما چيست، يک اسم بدلي گفتم ، شغلم را پرسيدند ، گفتم : "انا راعي، چوپانم و هذا دکاندار،يعني آقاي ميخبر مغازه داراست" مقداري خوشحالي کردند و رقصيدند و بعد ما را رها کردند و عبور کرديم و به منطقه ديگري رسيديم بازهم جلوي ما را گرفتند و گفتم ، "انا زارع، من کشاورزم و هذا دکاندار" ، رهايمان کردند و جلوتر آمديم. دربين راه با حاج آقاي ميخبر مقداري بحثمان شد چون تعصب به روحانيت داشتند و مي گفتند شما چرا مي گوييد ما چوپان هستيم و عراقي ها خوشحالي مي کنند، به همين دليل از يکديگر جداشديم.

سرانجام اين جدايي چه شد؛ آقاي ميخبر الان کجا هستند ؟

-ايشان مدتي است که مرحوم شده اند .وقتي که ما از هم جدا شديم فرمانده خط مقدم عراق از کنار من عبور کرد و رفت کنار ايشان. از ايشان پرسيدند "الي اين؟: به کجا مي روي، گفتند: ايران،" پرسيدند: شغل شما چيست؟ گفت: دکاندار، اشاره کردند به من و از ايشان پرسيدند که شغل من چيست، گفت: هذا معلم ، تا کلمه معلم را گفتند افسر عراقي از خودرو پايين آمد و گفت که اين فرد معلم نيست و پاسدار است من گفتم که معلم کودکستان هستم، گفت ، نه شما ريش داريد و پاسدار هستيد، چرا ريش داريد؟ گفتيم که شما شهر را 10 روز اشغال کرده ايد و ما تيغ نداشته ايم ، اتفاقا وسايل حاج آقاي ميخبر را تفتيش کردند و يک ماشين ريش تراش را پيدا کردند و به من گفتند که چرا اصلاح نکردي ،تو تعصب خميني داري ، گفتم که ما توي راه به همديگر رسيده ايم ، قبول نکردند و من را دستبند زدند،به هرحال کلمه معلم براي ما مقداري مشکل ايجاد کرد وما را اسيرکردند.

شايد در ظاهر ايشان اشتباه کردند ولي در حقيقت با گفتن کلمه معلم فيض بزرگ آزادگي را نصيب شما کردند، اين طور نيست؟

-بله ،مدت 10 روزي که در قصرشيرين با هم بوديم مرتب خواب مي ديدم که اسير شده ام، ايشان مي گفتند که خواب دريا ديده اند به ايشان مي گفتم که شما آزاد مي شويد و من اسير مي شوم. من هرچه در 10 سال اسارت ديدم طي آن 10 روز در خواب در قصر شيرين ديده بودم.صبح روزي هم که خواستيم به سمت ايران راه بيفتيم قرآن را بازکرديم ، براي ايشان آيه "سلاما" آمد و براي من سوره يوسف آمد ، به ايشان گفتم که شما آزاد مي شويد و من اسير مي شوم .ايشان قبول نمي کرد و مي گفت من و تو اگر به زمين برويم با هم مي رويم و اگر به آسمان هم برويم با هم مي رويم .وقتي که من را اسيرکردند نيز خيلي ناراحت شدند. من 20 سال داشتم و ايشان 60 سال.احساس کردند که کلمه معلم من را اسير کرده است به همين دليل به عراقي ها گفتند که يا هردوي ما را اسير کنيد يا هيچ کدام، عراقي ها گفتند که بيا بالا ، وقتي ديدم که ايشان دارند بالاي خودرو مي آيند گفتم برگرد، تو که مرا گرفتار کردي اما خودت برگرد، من که به شما گفتم که اسير مي شوم.برو و بگو که مرا اسير کرده اند. من صبح به اين ها مي گويم که چوپان يا زارع هستم.با تشري که به ايشان زدم قبول کردند و رفتند ولي همچنان پياده که مي رفتند به من نگاه مي کردند تا ديگر همديگر را نديديم.ما آمديم به منطقه اي در ابتداي قصر شيرين که عراقي ها در آن مستقر بودند، فرمانده عراقي ما را تحويل داد و گفت پاسدار است و آن ها نيز مرا مقداري کتک زدند و بازجويي کردند و بعد از ظهر سوار بر جيپي کردند که به خانقين عراق بياورند، و مرا به خط عقبه خودشان که آخر قصرشيرين قرار داشت انتقال دادند ، آنجا در بازجويي اسم من را پرسيدند و خودم را به عنوان حسن جهانگيري معرفي کردم ، نه حسن شريعت در حالي که در قصر شيرين مرا به عنوان حسن شريعت الاسلام مي شناختند.مرا بازجويي کردند و من گفتم که پاسدار نيستم.

دراينجا ممکن است براي خواننده يک شبهه فکري به وجود بيايد که چطور با اين که پاسدار بوديد مي گفتيد که پاسدار نيستم يا شغل خود را زارع و چوپان اعلام کرديد و غيره ، همان بحثي که با آقاي ميخبر داشتيد...

 

 -ما از امام صادق(ع) حديثي داريم که "التقيه ديني و دين آبائي: تقيه کردن دين من و پدران من است" وقتي که ما در چنگال عراقي ها بوديم چاره اي جز اين نداشتيم. به عنوان مثال شهيد رضا ناقبي که خبر ورود عراقي ها به شهر قصرشيرين را به من داد، اسير کردند و آوردند به اردوگاه رماديه عراق در آنجا عراقي ها به امام (ره) اهانت مي کنند ومي پرسند که چه کسي پاسدار است و ايشان مي گويد که من پاسدارم ،ايشان را بردند و ديگر از ايشان خبري نيست و شهيدش کردند.در آن زمان هرکسي که مي گفت پاسدارم بلافاصله اعدامش مي کردند. ما تاقبل از اسارت مامور به جنگيدن بوديم ولي پس از آن مامور به حفظ جان خودمان بوديم.عراقي ها اگر مرا مي شناختند بلافاصله اعدام مي کردند. به عنوان مثال مزدوران عراقي آقاي دکتر فرهاد ملک را که شبيه من بود به عنوان حسن شريعت الاسلام معرفي کرده بودند و بعد او را به لوله تانک بسته بودند و در ايران اعلام شده بود که شريعت الاسلام اعدام شده است و حتي در قم براي من مجلس ختم گرفتند.لذا هم اسم خودم را مستعار گفتم و هم اعلام کردم که معلم هستم.

آيا بعدها موفق به شناسايي شما شدند؟

-نه ، عراقي ها مرتب مي گفتند که شما روحاني هستي قاضي هستي و من جواب مي دادم که نه، معلم هستم.همان کلمه معلمي را که آقاي ميخبر گفته بود تا آخر 10 سال اسارت همراه خودمان داشتيم.(خنده آقاي نوروزي) در بازجويي هاي اوليه خودم را به عنوان حسن جهانگيري معرفي کردم که فرمانده بسيج مستضعفان قصرشيرين بود که معلم و پاسدار نبود. بعد ما را در خانقين در پادگاني زنداني کردند همراه زندانيان آن ها زنداني بوديم و اسارت ما آغاز شد.

10 سال اسارت يک روز و دو روز و يک سال و دوسال نيست؟ آيا اميد به بازگشت به کشور را داشتيد؟

-از آنجا که با يک سري مباني شرعي آشنا بوديم و بر اساس انگيزه و هدفي به قصرشيرين آمديم و با دادگاه انقلاب و قواي مسلح همکاري کرديم.هميشه کفش هايم درطول اين 10 سال زير سرم بود و هرلحظه اين فکر در ذهنم بود که ممکن است مجاهدين عراقي حمله کنند و ما آزاد شويم يا در جنگ پيروز شويم.هر روز اسارت يک کلاس درس بود که با اميد و انگيزه آن را ادامه مي داديم.احساسم اين بود که دينمان را تا آخرين لحظه بايد داشته باشيم لذا حفظ جان برايمان مهم بود اول هم اعلام کردم که حسن جهانگيري هستم و بعد احساس کردم که جهانگيري اسير شده است که همين طورهم بود لذا نام خودم را به سهراب چنگيزي که اسمي کاملا ايراني و نامتجانس با روحانيت است تغيير دادم.

چطور شد اين نام را اعلام کرديد آيا کسي ديگربه نام سهراب چنگيزي بين اسرا وجود نداشت؟

-نه اين اسم را خودم اختراع کردم.الان هم عراقي ها مرا با همين اسم مي شناسند، چون درصليب سرخ بين الملل نام من به همين صورت ثبت شده است.ما را از پادگان خانقين به پادگان بعقوبه و سپس پادگان بغداد آوردند و بعد از يک ماه ما را به اردوگاه رماديه انتقال دادند که درست در شرق عراق قرار دارد ، روزي که وارد رماديه شديم ، برخي از نيروهاي سپاهي و شخصي قصرشيرين را ديديم، ازجمله آقاي حسين هاشمي که خبرنگار و مسلط به زبان انگليسي بود نيز در اين اردوگاه بود که هم زمان با ورود من به اردوگاه نمايندگان صليب سرخ جهاني نيز وارد اردوگاه شده بودند که ايشان بلافاصله با نيروهاي صليب سرخ پيش من آمدند و پرسيدند که اسمت چيست و من خودم را سهراب چنگيزي معرفي کردم که معلم ورزش هستم.دو نفر از بچه هاي بسيجي نيز قرار شد که بيايند و شهادت دهند که من معلم آن ها بوده ام.البته برخي از جاسوس هاي عراقي مي خواستند ثابت کنند که من حسن شريعت هستم ولي تاثيري نداشت چون تا قبل از اين که اسم وارد فهرست صليب سرخ شود عراقي ها مي توانستند مرا بکشند و ببرند ولي پس از آن نمي توانستند چون اسير شناسنامه دار مي شد.فرداي آن روز افسراطلاعاتي عراق به نام نقيب عزالدين مرا صدا کرد و گوشه اي برد و پرسيد که اسمت چيست؟ گفتم سهراب چنگيزي، پرسيد شغلت چيست، گفتم معلم ورزش ، گفت تو ملا(روحاني)هستي ،گفتم نه حتي دو نفر هستند که حاضرند شهادت بدهند که من معلم آنان بوده ام و آمدند و شهادت دادند.

 

با آن دونفر چطوري هماهنگ کرده بوديد که به نفع شما شهادت دهند؟

-آن ها از بسيجيان قصر شيرين بودند، من که وارد اردوگاه شدم بين اسرا اين خبر منتشر شد که شريعت اسير شده است و او را آورده اند.من همه را جمع کردم و گفتم که بنده اسير شده ام ولي اسم من بعد از اين سهراب چنگيزي است و معلم ورزش هستم ولي البته داخل اين افراد کساني بودند که سريع اطلاع دادند که سهراب چنگيزي درحقيقت شريعت الاسلام دادستان دادگاه قصرشيرين مي باشد که روحاني است ولي چون نام من به همين عنوان در فهرست صليب سرخ ثبت شده بود نمي توانستند کاري بکنند. بعد آقاي عزالدين از من پرسيد که شما که معلم ورزش هستيد از من چه مي خواهيد، گفتم يک ميدان واليبال بدهيد تا به بچه ها واليبال ياد بدهيم.

سوال ديگري نيز از طرف خوانندگان ممکن است مطرح شود اين است که جاي تقيه کجاست؟

-هرجايي که جان در خطر باشد يا دين در خطر باشد. ما مامور هستيم که جانمان ودينمان را حفظ کنيم.آنجا نيز جان ما در خطر بود.البته بعدها يکي از اسرا به من گفت که خواب ديده ام که شما يک راديوي بزرگ داري و به ما نمي دهي ، احساس کردم که ما بايد از روحانيتمان تبليغ کنيم و همان روز احکام شرع را براي اسرا گفتم و سر نماز صحبت کردم.محرم شد ، شروع کردم به نوحه خواني کردن.شب عاشورا عراقي ها من و چند نفر ديگر را به جرم نوحه خواني به مقر فرماندهي بردند و تنبيه و زندان کردند و برگشتيم و تقيه را آغاز کرديم تا اين که مريض شدم و درحال شهادت بودم و نذر کردم که اگر خداوند متعال مرا شفا دهد، تبليغ دين را آغاز کنم که اگر قرار است شهيد بشوم با شکنجه به اين فيض برسم نه با مريضي ، بعد از شفا پيدا کردن نيز در آسايشگاه شماره 20 اعلام کردم که روحاني هستم و از آن تاريخ يعني ۶ ماه پس از اسارت تا پايان آن به عنوان روحاني بين اسرا تبليغ کردم ولي بين عراقي ها به همان عنوان معلم ورزش شناخته مي شدم و از صليب سرخ درخواست کرديم که کتاب هاي فقهي و نهج البلاغه عراقي براي ما آوردند و در اردوگاهي که از بين 2 هزار نفر تنها 20 نفر مي توانستند قرآن را ساده بخوانند ،طي ده سال 400 نفر حافظ قرآن و نهج البلاغه به وجود آمد.

فيلم اخراجي ها تصويري از دوران اسارت و شخصيت هاي مختلفي را که در آن دوران قرار داشتند به نمايش مي گذارد ، چقدر اين تصويرسازي را قبول داريد و آيا با برخي از چهره هاي خلافکاري که در اين فيلم مي بينيم نيز برخورد داشتيد؟

-اصلا ما فيلم اخراجي ها را قبول نداريم. نمي دانم که آقاي ده نمکي با چه کسي مصاحبه کرده است ، البته هيچ گاه صدا و سيما از خاطرات دوران اسارت استفاده نکرده ، هنوز با اسرايي که در اردوگاه رمادي عراق بوده اند مصاحبه نکرده اند.ما ناراحت هستيم و احساس مي کنيم که مصاحبه با اسرا کاناليزه و گزينشي بوده است. به عنوان مثال فيلم فرار را مي سازند ولي با اسراي آن مصاحبه اي نمي کنند. ما براي فرار چندين ماه در ساواک دربار شکنجه شديم. آقاي ده نمکي چيزهايي را شنيده و تبديل به فيلم کرده است. اصلا در اسارت اين جوري نبوده است. چطور ممکن است در دوران اسارت 400 نفر حافظ قرآن و نهج البلاغه شوند و بعد ترانه بخوانند و... پس نيايش دراسارت، تدريس در اسارت ، تعاون در اسارت و غيره چه شد اسيري که يک بناي بسيجي بوده ، الان امام جمعه است، اسيري که يک بسيجي 15 ساله بوده ، الان رئيس دانشگاه پيام نور است، اين ها چگونه پرورش يافته اند...

Image result for ‫عکسهای  ورود آزادگان‬‎

 

اما بنده فردي را مي شناسم که آزاده بود ولي چون در جريان انحرافي حضور داشت دستگيرش کرده اند؟

-بله، يک يا دو نفري پيدا مي شوند ولي شاکله و شالوده اسارت و شکل گيري آن اين گونه نبوده است. در اسارت جاسوس داشته ايم و افرادي در جريان فتنه و انحراف قرار گرفته اند يا به عراقي ها پناهنده شده اند ، اما بدنه اسارت آن فيلمي نيست که آقاي ده نمکي ساخته اند، يعني آن کساني که به عنوان ذخيره هاي ملت ايران مطرح شده اند و تلاش و مقاومت کرده اند و خدمت مي کنند اين گونه نبودند. در فيلم آقاي ده نمکي نشان داده مي شود که يک عده با جوک و سرگرمي و شوخي و لوده گري روزهاي اسارت را مي گذرانند که با واقعيت فاصله دارد.نديديم که به کارعلمي و فرهنگي در اسارت پرداخته شود. در حالي که در طول اسارت انواع کلاس هاي قرآن ، زبان انگليسي ، فرانسه ، عربي و غيره داير بود و...

 منبع : ويژه‌نامه - ويژه نامه حماسه آفرينان سرزمين خورشيد - مورخ پنج‌شنبه 1390/06/31 شماره انتشار 17939

تعداد بازدید از این مطلب: 6046
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 30 شهريور 1393 ساعت : 3:40 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
همه چیز درباره قصرشیرین
نظرات

نوشتار ذیل درراستای آگاهی هرچه بیشترازشرایط جغرافیائی، محیطی و اجتماعی پیشین و کنونی شهرستان  قصرشیرین و در نتیجه  درک بهتر رمان (قصرویران)وداستان(چارقاپی)  برشته تحریر درآمده است

همه چیز درباره قصر شیرین

                                                                                  گرداوری و تدوین:مهردادمیخبر

 
 
 

قصر شیرین با جمعیت 19821 نفر در سال 85 از شهرستانهای استان کرمانشاه ایران است. مرکز این شهرستان شهر قصرشیرین است كه در 166 كيلومتري غرب شهر كرمانشاه واقع شده است از سطح دريا 400 متر ارتفاع دارد و سومار دیگر شهر آن است. شهرستان قصرشيرين از شمال و غرب به كشور عراق از جنوب به استان ايلام از شرق به شهرستان هاي سرپل ذهاب و گيلانغرب محدود مي شود. شهرستان قصرشیرین بر سر راه اصلی تهران بغداد قراردارد. این شهرازشهرهاي قديمي و تاريخي استان است و بناي آن را در آثار تاريخي و ادبي به خسرو پرويز نسبت مي دهند وي در زمان پادشاهيش باغي وسيع با قصرهايي دلپذير كه متناسب با آب و هواي زمستان اين ناحيه بود در اين شهر بنا نهاد  قصر شیرین به دلیل نخل‌های بلند و همچنین محصولات متنوع کشاورزی همواره مورد توجه بوده‌است. این شهر از دیرباز مکانی برای هم زیستی اقوام مختلف کرد، و مذاهب مختلف ازقبیل یارسان،شیعه وسنی بوده‌است. لازم به ذکر است در اطراف قصر شیرین منابع نفت نیز وجود دارد.

 علت نامگذاری این ناحیه به قصرشیرین، احداث کاخی برای شیرین، همسر ارمنی خسروپرویز در این محل بوده‌است. در مورد سوابق تاریخی و وجه تسمیه قصرشیرین مطالب فراوانی گفته شده، از جمله آنکه نام اولیه  قصرشیرین (دستجرد)یا( دستگرد) بوده و یونانیها آنرا (آرت میتا) گفته اند " آرت" در زبان لاتینی به معنی معماری است. در این هر دو نام یگانگی الفاظ میتان و ماد مشهود است و دستگرد یکی از قصور سلطنتی خسرو پرویز بوده است. جغرافی دانان معتقدند که در دوره هخامنشی نیز این محل دارای بخش های آبادانی بوده که بنام های کاله یا اکرای پل "سرپل ذهاب " و کادینا " کرند" و باغشتانا و سرخک نوشیروان و قره غان خوانده میشدند. لسترنج آورده است که:

((شش فرسخ بعد از خانقین در نصف راه حلوان که اولین شهر استان جبلان است قصرشیرین واقع شده است. شیرین معشوقه خسرو پرویز است. و قصرشیرین قریه ای است یزرگ که بارو و خرابه قصر ساسانی در آنجا پدیدار است.))
(ابن الرشد) در قرن سوم در باره آن می گوید:

((ایوانی بزرگ و با شکوه از گچ و آجر دارد. به گرد ایوان حجره هایی ساخته اند و حجره ها به یکدیگر راه دارند و در حجره ها به آن ایوان باز میشود. جلو ایوان صفحه ای است از سنگ مرمر، داستان فرهاد دلداده شیرین و پهلباد نوازنده و شبدیز اسب معروف خسروپرویز در بسیاری نقاط آن حول و حوش به صورت افسانه ای در آمده است. بر قصرشیرین جبال بزرگی مشرف است که در سر حد ایران واقع است. این شهر در طول تاریخ فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشته است ولی بعلت موقعیت خاص خود دوباره از نو ساخته شده است بطوریکه پس از حمله اعراب به ایران قصرهای خسروپرویز بکلی ویران گشت و تا سال۱۲۷۰ قمری قصرشیرین قصبه کوچکی بیش نبوده و جمعیتی در حدود۲۵۰۰ نفر داشت. قصرشیرین در جنگ بین المللی اول مرز سربازان دولتی آلمان و عثمانی از یک طرف و روسیه و انگلستان از طرف دیگر بود. ویرانه قصور وسیعی که بنام شیرین محبوبه خسروپرویز ساسانی موسوم و در جوار شهر چدید کنونی واقع گردیده است از عهد باستان تا حال مشرف بر شاهراه بزرگی است که اراضی مرتفع ایران را به دشت بین النهرین متصل می کند. قصرشیرین در دوران قاجاریه محل زمستانی حکام گوران و سنجابی بود که خالصه جات را از دولت اجاره می کردند.))

 قصر شیرین از شهرهای قدیمی و تاریخی استان کرمانشاه است و بنای آن را در آثار تاریخی و ادبی به خسرو پرویز نسبت می‌دهند وی در زمان پادشاهیش باغی وسیع با قصرهایی دلپذیر که متناسب با آب و هوای زمستان این ناحیه بود در این شهر بنا نهاد. پس از حمله ااعراب به امپراتوری ساسانیان، قصرهای خسرو پرویز به کلی ویران گشت. تا سال ۱۲۷۰. ق(برابر با ۱۸۵۳ میلادی)، قصرشیرین قصبه کوچکی بیش نبود.

افسانه معروف «شیرین و فرهاد» از نام این شهر گرفته شده است. ‏

ابودلف مسعر بن‌المهلهل الخزرجی در آغاز سده چهارم هجری قصرشیرین را به صورت شهری «دارای ساختمان‌های بلند و بزرگ» که «دید انسان از تعیین ارتفاع آن عاجز، و فکر از پی بردن به آن قاصر است» توصیف کرده است. اما یعقوبی در سال ۲۸۷ هجری قمری از ویرانه‌های قصر یاد می‌کند و ابن اثیر از تخریب بیشتر آن زلزله سال ۳۴۵ قمری خبر می‌دهد.

                                                    قصرشیرین پس از اسلام

ابودلف مسعر بن المهلهل الخزرجی در آغاز سده چهارم هجری قصرشیرین را به صورت شهری «دارای ساختمان های بلند و عظیم» که «دید انسان از تعیین ارتفاع آن عاجز، و فکر از پی بردن به آن قاصر است» توصیف کرده است. اما یعقوبی در سال 287قمری از ویرانه های قصر یاد می کند و ابن اثیر از تخریب بیشتر آن در طی زلزله ای در سال 345 خبر می دهد.حمدالله مستوفی در قرن هشتم هجری و در سال 740قمری(340میلادی) قصرشیرین را دارای هوایی بد و دارای بادهای سموم عنوان می کند و کاخ شیرین را «اندکی معمور» می نامد.

    

 تصویراثری به جا مانده از بنای تاریخی مربوط به ۱۱۰ تا ۱۲۰ سال پیش در شهر قصرشیرین که در زمان جنگ 8ساله ایران و عراق نابود شد.
                                               
                                 قصرشیرین درجنگ تحمیلی
                                <><><><><><><><>
قصر شیرین از نظر استراتژیکی یکی از مهمترین دروازه‌های ورودبه کشور ایران محسوب می‌شود.در جنگ تحمیلی اخیر رژیم بعثی عراق علیه ایران ورود سپاهیان از این مرز به داخل خاک ایران انجام گرفته و از نظر جغرافیایی بصورت نعل اسبی به داخل خاک عراق فرو رفته و بواسطه گردنه بالا طاق که در عقبه این شهرستان بوده از نقاط استراتژیک دنیا محسوب می‌شود و همواره مورد طمع جدی دشمنان بوده است.‏

با آغاز جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۵۹ قصر شیرین نخستین شهر از ایران بود که توسط ارتش بعث عراق تسخیر شد. ارتش عراق با ورود به شهر به تخریب شهر پرداخت، چنانکه تمامی ساختمان‌های شهر در مدت کوتاهی ویران گشت و تنها یک ساختمان باقی‌ماند که به عنوان مقر نیروهای بعثی مورد استفاده قرار می‌گرفت. آثار تاریخی شهر نیز همگی مورد تخریب قرار گرفتند. پس از پایان جنگ در سالهای آغازین دهه 70 اهالی شهر مجدداً به بازسازی شهر پرداختند و شهر را از نو بنا کردند. همچنین تعدادی از مردمان قصرشیرین که در(ایوانغرب)واقع دراستان ایلام و شهرهای استان کرمانشاه و دیگر شهرهای کشور مخصوصا" تهران و کرج ساکن می‌باشندهرگز به شهر زادگاه خود باز نگشتند.

                                    موقعیت جغرافیایی و آب و هوای قصرشیرین

                                <><><><><><><><><><><><><><><>

شهر قصرشیرین در ۱۶۶ کیلومتری غرب کرمانشاه واقع شده‌است. این شهر بین طول جغرافیایی ۴۵ درجه و ۳۵ دقیقه شرقی و عرض ۳۴ درجه و ۳۱ دقیقه شمالی قرار دارد که ارتفاع آن از سطح دریا ۳۳۳ متر می‌باشد.

منطقه جنوب قصرشیرین آب و هوای بیابانی گرم و خفیف، مرکز آن آب و هوای خشک و نیمه معتدل و شمال و شرق آن آب و هوای نیمه خشک سرد دارد. قسمت های مرتفع نیز دارای آب و هوای نیمه مرطوب سرد هستند. میانگین سردترین ماه سال بین ۲/۵ تا ۵ درجه سانتیگراد و میزان بارندگی بین ۳۵۰ تا ۴۵۰ میلیمتر در نوسان است.

منطقه جنوب قصرشیرین آب و هوای بیابانی گرم، مرکز آن آب و هوای خشک و نیمه معتدل و شمال و شرق آن آب و هوای نیمه خشک سرد دارد. قسمت‌های مرتفع نیز دارای آب و هوای نیمه مرطوب سرد هستند. میانگین سردترین ماه سال بین ۵ر۲ تا ۵ درجه سانتیگراد و میزان بارندگی بین ۳۵۰ تا ۴۵۰ میلیمتر در نوسان است.قصرشیرین از سه بخش به نام‌های بخش مرکزی، سرپل ذهاب و سومار تشکیل شده است. آب و هوای بخش مرکزی گرمسیری و آب بیشتر روستاهای آن از رودخانه الوند تأمین می‌شود. در این بخش سه رشته کوهستان کم ارتفاع به شرح زیر وجود دارد:

۱- انتهای کوه‌های شمالی گیلانغرب که در این بخش کوه بازی دراز یا بازودراز نامیده می‌شود. در شرق شهر و شرق رودخانه الوند با زمین یکسان می‌شود و بلندترین نقطه آن در شرق گنبد صوفی به ارتفاع ۲۳۲۰ گز است.

۲- رشته آغ داغ واقع در غرب قصرشیرین. خط‌الرأس این کوه مرز ایران و عراق است. بلندترین نقطه آن در شمال پاسگاه برج احمدی به ارتفاع ۲۱۰۵ گز است.

۳- کوه سه سر. این کوه بین دهستان ذهاب و دهستان جگرلو واقع است. رودخانه قوره تو، بین این کوه و کوه آهنگران جاری است. بلندترین نقطه آن در غرب آبادی قراویز به ارتفاع ۲۵۹۳ گز است.‏

‏رودخانه «الوند»

رودخانه سرزنده و همیشه جاری «الوند» یا «حلوان» در غرب استان کرمانشاه از کوه‌های دالاهو و قلاجه سرچشمه می‌گیرد.رود الوند از میانه شهر سرپل ذهاب گذشته و از غرب به سمت قصرشیرین جاری می‌شود و از کناره شرقی رشته کوه‌های «بازی دراز» گذشته و به مرکز شهر قصرشیرین می‌رسد.

این رودخانه پس از گذر از ریجاب وارد تنگ پیران در نزدیکی قریه پیران و سپس به جلگه‌ای در پایین روستای «بان زرده» وارد می‌شود، طول رودخانه الوند از این سرچشمه تا آبریزگاه دجله ۲۸۰ کیلومتر و ارتفاع آن ازسرچشمه به ۱۵۰۰ متر می‌رسد.سرچشمه اصلی این رودخانه از سراب اسکندر در غرب قلل زاگرس حد فاصل ۳۲ کیلومتری در شرق دشت ذهاب و در شمال دهستان ریجاب واقع شده است.

واژه الوند، برگرفته از یک واژه از زبان‌های آریایی است که به مفهوم «از آن بزرگی یا بلندی» است و نام کوه الوند که در نزدیکی شهر همدان (اکباتان ) واقع شده نیز از مشخصه‌های نام‌های جغرافیایی در سرزمین اشکانی آریاییان است.

به عقیده کارشناسان، الوند از «هرا یا هله»به معنی بلند و«ونتا یا وند» به معنی «از آن یا متعلق» برگرفته و واژه «وند» به عنوان پسوند در نام طوایف کرد بسیار دیده می‌شود، مانند «کاکاوند»، «رشوند» و بسیاری دیگر.براین اساس، رودخانه‌هایی که از بلندی کوهها با شدت جاری می‌شوند و آبشاری را بوجود می‌آورند، در گویش‌های آریایی «هراوند یا هله وند» نامیده شده اند.

پس به تعبیری دیگر می‌توان چنین بیان کرد که نام کنونی رودخانه الوند تنها تکاملی دیرینه از واژه آریایی «هله وند» است که در ادبیات عربی به «حلوان» مبدل شده و در گویش کنونی مردم منطقه به زبان کردی به «الون» و یا «هه لون» مشهور شده است.به گفته کارشناس اداره میراث فرهنگی قصرشیرین، در ادبیات عرب حلوان را شهری قدیمی نیز دانسته‌اند که در ابتدای گذرگاه زاگرس و در مکان امروزی شهر سرپل ذهاب قرار داشته است.شهر حلوان در ادبیات پهلوی از ریشه زبان مادی «کاله» گرفته شده و آشوریان آن را «کالمانوو یا کالخ» نیز نامیده‌اند.ناحیه حلوان از دیرباز ناحیه‌ای حاصلخیز با چشمه‌های آب معدنی بسیار و باغ‌های فراوان بوده است «کواد» یکی از پادشاهان ساسانی دراین ناحیه آبگینه‌ای ساخته و اصلاحات بسیاری انجام داده بود.به دلیل موقعیت حساس منطقه، اعراب در نیمه‌های قرن ششم میلادی به آن حمله بردند و جز ویرانه‌ای چیزی از آن برجای نگذاشتند.

رود الوند از همان ابتدا به صورت رودخانه بزرگی حدود ۱۲ کیلومتر در این دره زیبا جریان دارد، همانطور که به راه خود ادامه می‌دهد، نهرهای متعدد بدان می‌پیوندند.

پهنای دره ریجاب حدود ۵۰۰ متر و دو طرف آن سراشیبی ژرفی تشکیل شده و از ابتدا تا انتها از درخت و باغها میوه پوشانده شده و در اعماق آن رود ریجاب (ریگ آب ) جوشان و خروشان از میان سنگها و صخره‌ها در جریان است.

این رودخانه پس از گذر از ریجاب وارد تنگ پیران در نزدیکی قریه پیران و سپس به جلگه‌ای در پایین روستای «بان زرده» وارد می‌شود.

رودبارهای کوچک منطقه ازقبیل آبهای بان زرده، یاران، بشیوه، قلعه شاهین، دیره، گلان و بزکنه از طرفی و آب سراب گرم از طرف دیگر هر یک جداگانه در محل‌های مختلف به آن وارد می‌شوند.

رود الوند پس از آن از میانه شهر سرپل ذهاب گذشته و از غرب به سمت قصرشیرین جاری می‌شود و از کناره شرقی رشته کوه‌های «بازی دراز» گذشته و به مرکز شهر قصرشیرین می‌رسد.

الوند سپس به دهستان نصرآباد در نزدیکی قصرشیرین وارد شده و با رودهای چم امام حسن و با رودخانه تنگاب مخلوط شده و با عبور از روستای قره صدف بطرف شهرستان خانقین در کشور عراق آبریز می‌شود.الوند پس از عبور از شهرهای قصرشیرین و خانقین در قسمت جنوبی ناحیه دکه و قله از طرف چپ وارد رودخانه سیروان می‌شود و پس از آن به رود دجله در عراق می‌پیوندد.

به گفته مقامات محلی، این رودخانه ضمن اینکه آب و هوای مناطق را مدیترانه‌ای ساخته، دشت شهرستان‌های قصرشیرین ایران و خانقین عراق را نیز مستعد کشاورزی کرده است.

سرچشمه دیگری که به الوند می‌پیوندد از آبخیزها و چشمه سارهای دره شمالی کوه قلاجه در ۲۴ کیلومتری جنوب غرب‌هارون آباد نشات می‌گیرد و به نام رودخانه کفرآور از دهستان کفرآور به سوی شمال غرب روان می‌شود و در فاصله یک کیلومتری شمال غرب روستای‌هاریر با ریزآبه نسبتا بزرگی که از مناطق جیاکویی و سگان عبور کرده مخلوط می‌شود و پس از گذشتن از یک دره تنگ و پر پیچ و خم به دهستان دیره وارد می‌شود و به نام رود دیره از دره میان کوه‌های دانه خشک و بازی دراز عبور می‌کند و به دهستان جگرلو از توابع شهرستان قصرشیرین وارد می‌شود.این رودخانه در مسیر خود در شهرستان قصرشیرین ضمن سیرآب کردن زمین‌های کشاورزی بویژه درختان نخل و نیزارهای اطراف، با گذر از مرکز شهر جلوه ویژه‌ای به آن داده و به نوعی محلی برای تفریح و تفرج دوستداران طبیعت و ماهیگیران شده است.‏بر روی رود الوند، از سال ۱۳۳۷ سد انحرافی الوند ساخته شده که آب رودخانه را برای کاربرد کشاورزی به زمین‌های پیرامون شهر منتقل می‌کند. همچنین آب مورد نیاز مردم شهر قصرشیرین تا پیش از لوله کشی آب این شهر در سال ۱۳۳۹، به طور مستقیم و با ابزار ابتدایی از الوند تأمین می‌شد.رودخانه الوند از درون شهر قصرشیرین می گذرد. این رود از کوه های شمال شرقی سرپلذهاب،کوه سیاوانه در ۵۰ کیلومتر شمال شهر قصرشیرین سرچشمه می گیرد و از به هم پیوستن آب چشمه سیاوانه و سراب اسکندر به وجود می آید. این رود پس از عبور از ریجاب و پیران با سراب گیلانیکی می شود و از آنجا به بعد نام الوند به خود می گیرد.

آبدهی متوسط این رود در ایستگاه قصرشیرین در سال ۱۳۸۰، نزدیک به ۱۴ متر مکعب در ثانیه بوده است. با توجه به عبور این رود از سرپل ذهاب و ریختن فاضلاب این شهر و نزدیک به ۲۰ روستای میان این دو شهر در آن، آلودگی الوند بالاست و این مسئله سبب تغییر رنگ آب رودخانه شده است. الوند پس از گذر از قصرشیرین، از مرزایران و عراق عبور کرده و به استان دیاله در عراق وارد می شود و در آنجا با گذر از شهر خانقین در محل دوآب به رودسیروان می ریزد. بر روی رود الوند، از سال ۱۳۳۷ سدانحرافی الوند ساخته شده که آب رودخانه را برای کاربرد کشاورزی به زمان های پیرامون شهر منتقل می کند. همچنین آب مورد نیاز مردم شهر قصرشیرین تا پیش از لوله کشی آب این شهر در سال ۱۳۳۹، به طور مستقیم و با ابزار ابتدایی از الوند تأمین می گردید.

 

                                                مردم شناسی قصرشیرین

                                           <><><><><><><><><><>

 

زبان مردم قصرشیرین کردی جنوبی است که با لهجه ی قصری ادا می شود. همچنین گویش های دیگر کردی مانند سنجابی ،جافی،باجلانی وگورانیهم در قصرشیرین تکلم می شود. از این میان دو گویش گورانی و باجلانی امروز متکلم بسیار کمتری دارند و از سوی سازمان یونسکو در فهرست زبان های شدیداً در معرض خطر نابودی قرار گرفته اند.یهودیان قصرشیرین در گذشته به زبان کردی آمیخته به واژگان عبری سخن می گفتند که خود آن را لیشانانوشانبه معنای «زبان خودمان» و یا هولاهوله می نامیدند. این زبان نیز امروزه با کوچ دسته جمعی یهودیان به اسرائیل به فراموشی سپرده شده و از سوی سازمان یونسکو در فهرست زبان های شدیداً در معرض خطر نابودی نیز قرار گرفته است.

 

                                                 فرهنگ،ورزش  ومطبوعات قصرشیرین

                                              <><><><><><><><><><>

 

نخستین نشریه در قصرشیرین، شب نامه «حرف های حسابی» بود که در ۱۹۱۵ میلادی (۱۲۹۴ خورشیدی)، همزمان با تشکیل دولت مهاجرین در کرمانشاه، از سوی «کمیته دفاع ملی» منتشر می شد. نشریه دیگر در قصرشیرین «صدای سرحد» بود که به صاحب امتیازی علی اکبر غروی منتشر می شد. همچنین هفته نامه «شاه ایل» دیگر نشریه ای بود که از خردادماه سال ۱۳۳۱ به مدیریت رحیم حاتم آغاز به انتشار کرد. انتشار این نشریه تا سال ۱۳۵۶ به مدت ۲۵ سال به طور نامرتب ادامه یافت. در حال حاضر هیچ نشریه ای در قصرشیرین اپ ومنتشر نمی‌شودولی بسیاری از روزنامه ها و هفته نامه های چاپ کرمانشاه ضمیمه هائی مخصوص این شهرستان منتشر مینمایند.هیئتهای عزاداری مختلف در شهر فعالند و مردم این شهر از عاشقان ائمه اطهار میباشند .جوانان قصرشیرین در زمینه های مختلف ورزشی و بخصوص دومیدانی و ورزشهای رزمی دارای مقامهای کشوری و جهانی هستند. 

                                                        اقتصاد قصرشیرین

                                                   <><><><><><>

عبور رود حلوان از میان شهر، سبب حاصلخیزی زمین‌ها و باغ‌های فراوان شهرستان قصر شیرین شده است.آب مورد نیاز برای‌کشاورزی این منطقه، از رود و چاه‌ها تأمین‌می شود. در زمینه دامداری قصر شیرین به علت داشتن مراتع قشلاقی‏ از رونق ویژه‌ای برخوردار بوده و فرآورده‌های دامی ومحصولات گندم، جو، تربار، روغن حیوانی، مرکبات، و خرما جزو محصولات صادراتی این شهرستان به شمار می‌آید. ‏اقتصاد قصر شیرین متکی بر مبادلات مرزی ( پیله وری،کوله بری و تجارت ) با توجه به دو بازارچه پرویز خان و خسروی، باغداری و کشت انواع صیفی است، ۷ ماه در سال،عشایر در این منطقه به شغل دامپروری مشغول هستند.‏

                                            آموزش ومراکز آموزش عالی قصرشیرین

                                        <><><><><><><><><><><><><><>

 

  • دانشگاه آزاد اسلامی واحد قصرشیرین
  • دانشگاه پیام نور واحد قصرشیرین
  • دانشکده کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه رازی کرمانشاه، واحد قصرشیرین

 

                                                            آثار تاریخی قصرشیرین 

                                                                       <><><><><><><><>

           

   Image result for ‫عکس آثارتاریخی  قصرشیرین‬‎              Image result for ‫عکس بازار شاه عباسی قصر شیرین‬‎                                                                                   بان قلعه ،چهارقاپی،کاخ خسرو،حوش کری،کاروانسرای شاه عباسی،نهرشاهگدار،قلعه جوانمیری،حاجی قلعه سیاه از جمله آثار           تاریخی این شهر میباشند.در کتاب تاریخ ایران نوشته ژنرال (سریرسی سایکس)درمود کاخ خسرو آمده:

 ((عمارت خسرو یا کاخ خسرو در قصرشیرین در سمت غربی دامنه‌های زاگرس واقع و تاریخش از آغاز سده هفتم میلادی است. کاخ نامبرده در پارکی که محیط آن شش هزار متر می‌باشد بنا شده‌است. در بعضی جاها ایوانش هنوز نمودار است و آن شش متر و نیم ارتفاع دارد. در این نزهتگاه وسیع امروزه به جز ریشه‌های درختان خرما و انار چیز دیگر دیده نمی‌شود. ولیکن نویسندگان عرب شرح زیباییهای این باغ و شماره جانوران نادر و کمیابی را که در آن آزاد می‌گشتند را به تفضیل نوشته‌اند. این کاخ مجلل که شعاع برکه آب مصنوعی جلو آن چشمها را خیره می‌نمود در طول شرقی و غربی بنا شده و دارای ۳۴۲ متر طول و در عریض‌ترین نقطه دارای ۱۷۸ متر عرض بوده‌است. در سمت شرقی عمارت پلکانی دو ردیف وجود دارد که منتهی به ایوانی می‌شد که ۹۹ متر پهنا داشته‌است. در این ایوان اتاقهای مسقف طاقی چندی قرار داشته که سه طاق آن مدخل یک دهلیز طویل را تشکیل می‌دادند و اتاقهای متعدد دیگر هم به این دهلیز راه داشته‌اند. مدخل اصلی این عمارت از همان پلکان فوق و از وسط ایوان به یک سرازیری می‌گذشت که با ۲۴ ستون آرایش یافته بود و از آنجا به عمارت خصوصی شاهنشاه داخل می‌شدند. اولین تالار بزرگ و وسیع این کاخ به سه راهرو تقسیم شده و منتهی به اتاق مربع شکلی می‌شده‌است و بعد از آنجا به اتاقهای دیگری داخل می‌شدند و ایوان مسقفی نیز در مرکز حیاط دیده می‌شود. اتاقهای پادشاه(نظیر آنچه در تخت جمشید است)دارای سقف چوبی است بر خلاف اتاقهای دیگر که عمدتاً طاقی بودند. مصالح و موادی که در این ساختمان بکار رفته‌اند از سنگ‌های آهکی کاخ هنی فشی پست تر می‌باشد. ستونها از آجرتراش و با گچ اندود شده و در این قسمت هم با مواد کاخهای مجلل هنی فشی تفاوت کلی دارد.))

 

كاروانسراي قصرشيرين 

 

 اين كاروانسرا در داخل شهر قصرشيرين قرار دارد كه متأسفانه در اثر حملات عرلق آسيب زيادي ديده و تنها قسمت ورودي آن باقي مانده است ولي در سال هاي اخير ميراث فرهنگي اقدام به بازسازي آن نموده است . اين كاروانسرا نيز از نظر پلان تا حدودي شبيه كاروانسراهاي صفوي بيستون و ماهيدشت مي باشد بطوريكه داراي ورودي طاق داري درضلع جنوبي بناست كه در هر طرف ورودي سكويي دراز ايجاد شده است . پس از ورودي ، هشتي گنبد داري قرار دارد كه از طريق آن مي توان وارد حياط مركزي شد .

 

در چهار طرف اين حياط ، ايوانهاي بزرگي با طاق جناغي قرار دارد . همچنين در اطراف ضلع حياط مركزي تعدادي اتاق ساخته شده است در جلو هريك از اين اتاق ها ايوان كوچكي و در پشت اتاق ها ، اصطبل هاي درازي احداث شده است .

 

اين كاروانسرا به وسيله لاشه سنگ و آجر ساخته شده است . حتي در برخي از قسمت‌هاي آن از جمله ورودي ، از آجرهاي بناهاي ساساني نيز استفاده كرده اند .

 

 

 

آتشكده چهارقاپي

 

چهار قاپو يا چهار قاپي به معني چهار در ، از جمله آتشكده هاي زمان ساساني در شهر مرزي قصرشيرين است . اين آتشكده از نوع آتشكده هايي است كه داراي دالان طواف بوده ولي متأسفانه در اثر مرور زمان رواق آن فرو ريخته است ولي با اين وجود در برخي از قسمت ها آثاري از آن ديده مي شود . اين آتشكده عبارت است از اتاقي مربع شكل به ابعاد 25*25 متر كه داراي سقفي گنبدي شكل به قطر 16 متر بوده ولي متأسفانه اكنون اثري از آن باقي نمانده است و تنها بقاياي گوشواره ها در چهار گوشه آن ديده مي شود . اين اتاق مربع شكل داراي چهار درگاه ورودي است كه به رواق اطراف فضاي مركزي منتهي مي شوند . در اطراف اين بنا مجموعه اتاق ها و فضاهايي وجود دارد كه بخش هايي از آنها در نتيجه كاوش هاي باستان شناختي سال هاي اخير شناسايي شده است . اين بنا با استفاده از مصالح محلي از قبيل لاشه سنگ و ملاط گچ ساخته شده است . البته گنبد بنا آجري بوده است .

 

اگرچه اكثر باستان شناسان اين بنا را آتشكده اي از زمان خسرو پرويز پادشاه ساساني مي دانند ولي برخي نيز آن را كاخي از همان زمان مي دانند.

 

 

 

 

                                          گردشگاه‌ها وموزه‌های قصرشیرین 

                                       <><><><><><><><><><><>

تنها موزه در شهر قصرشیرین، موزه مردم شناسی است که از سال ۱۳۸۷ راه اندازی شده است. در این موزه ابزار زندگی کشاورزی و عشایری، پوشاک کردی کردان جنوب کردستان و وسایل زندگی عشایری به نمایش گذاشته شده است. مکان این موزه کاروانسرای شاه عباسی قصرشیرین است..‏قصر شیرین بواسطه آثار تاریخی و آب و هوای بسیار مناسب(حدود8ماه اعتدال هوادر سال ) و قرار گرفتن در مسیر راه زوار عتبات عالیات همواره مورد توجه باستان شناسان و گردشگران داخلی و خارجی بوده است.

                                 عکسهائی از موزه‌ی مردم شناسی قصرشیرین

                                <><><><><><><><><><><><><><>

 

 

                                             سوغاتی‌هاومیوه هاو غذاهای  قصرشیرین

                                          <><><><><><><><><><><><><><>

میوه هائی از قبیل نارنج، پرتقال، لیمو،انار، نارنگی و ...، خرما، پسته، بادام، انگور، بادام، بادمجان، انار، توت، آلوو...دراین شهربه عمل می آید

 شیرینی نان خرمائی  از جمله شیرینیهای سنتی قصرشیرین است .صنایع دستی این شهرنیز گلیم،گیوه،جاجیم،موج وحصیراست .حصیر قصری از شاخه های جوان درخت خرما بافته میشودواین حصیر(فسیل)نامیده میشود.

قاپلی،ترخینه، کلانه و بامیه ازغذاهای محلی قصری هستند.

 

 دروازه ورودی شهر از سمت سرپلذهاب(دروازه قرآن)

     امیدوارم مطلب فوق درراستای معرفی شهرستان قصرشیرین  مفید واقع شده باشد.(منابع:ویکیپدیا،قصرشیرین شهر خاطره ها،سایت اداره میراث فرهنگی،سایت مهرمیهن)

تعداد بازدید از این مطلب: 26961
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 21 شهريور 1393 ساعت : 9:39 بعد از ظهر | نویسنده : م.م

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 962
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 1396
:: بازدید ماه : 7024
:: بازدید سال : 24230
:: بازدید کلی : 527584
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.